زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بدون عنوان

سلام عزيزاي مامان خوبين ، دلم براتون تنگ شده البته چهار ساعته كه نديدمتون ولي دلم قد يك دنيا براتون تنگ شده گلاي مامان ، خيلي خيلي شيرين زبون شديد ، شعر مي خونيد ، راستي صداي شعر خوندنتون رو هم ضبط كردم اونروز كه از خونه عزيز جون با تاكسي تلفني ميومديم خونه ، تو راه آقاهه يك آن از روي دس انداز ترمز محكمي گرفت بعد از اينكه از روي دس انداز رد شد زهرا بلند گفت يواش ، يواش آقاي راننده خنديدو گفت مگه من دلم مي خواد اينجوري بشه ، بعد زهرا با عصبانيت گفت نكن ، نكن من كه خيلي خندم گرفته بود توي بغلم گرفتمو گفتم ماماني خودتو ناراحت نكن خوب يكدفعه شد آقاي راننده هم كلي خنديد و گفت ماشا ء ا... چقدر شيرين زبون هست منم كلي ذوقتون كردم الهي هم...
22 تير 1393

گرفتن شيشه پستونك

سلام فرشته هاي مهربون يك خبر خيلي خوب مي خوام بهتون بدم براي ما خيلي عاليه ولي براي شما خيلي بده ، آخه شماها خيلي بهش وابسته بودين ازتون جداش نمي كردين هر جا مي رفتم استرس اونم داشتم كه مبادا گم نشه اما بالاخره ازتون جدا كردم منم نه عزيز جون ، اگه گفتين اون چي بود آره شيشه پستونكتون ، اينقدر دوسش داشتين كه شبها يك لحظه از دهنتون جداش نمي كردين همش سر پستونك روي زمين مي خورد كثيف مي شد پنج شنبه رفتيم خونه عزيز جون ، شب با خاله سميرا ، عزيز جون با شما دوتا وروجك رفتيم بازار ، كلي گشتيم بعدش پارك رفتيم كلي بازي كردين ساعت 1 صبح اومديم خونه ، فرداش عزيز جون بهم گفت اي كاش اين شيشه ها رو ازشون بگيرين ، گفتم واي مامان نمي شه اخه اينا خيلي به...
15 تير 1393
1